آینه

ساخت وبلاگ
حالم مثل اون حبابی شده که داره میره سمت آسمون و میخاد گم شه توی آبیِ بیکرانش ولی جریان اقیانوس نمیذاره بره و بجای اینکه سمت بالا ببره، بیشتر میبرتش به عمق. و اون حباب، سرگردون و حیرون، گم شده توی جریان اقیانوس. گم شدم توی جریان زندگی.دلم از اون خونه های قدیمی میخاد که یه حیاط دارن با یه حوض کوچیک وسطش و موزاییکای شکسته و درختای توت قرمز و پیچکایی که دیوارا رو بغل گرفتن. از همونا که دیوار اتاقاش فیروزه‌‌ایه و فرشای قرمز رنگش پر از طرح گل و پرنده‌هاس و سماورش واسه حاضر کردن چای تازه دم همیشه قل قل می‌کنه. و قرآنِ روی طاقچه و قرآنِ روی طاقچه و قرآنِ روی طاقچه. که بگم خدا جون دلم برات تنگ شده. دوس دارم گم شم تو آبیِ بیکران آسمونت. نه که فکر کنی گِله ای هست، ولی زورم نمی‌رسه به زندگی. دارم فرو میرم. گم شدم توی جریان زندگی. به دادم برس. + نوشته شده در  شنبه نهم دی ۱۳۹۶ساعت 1:49  توسط مترسک  |  آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 83 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 23:48

اینقدر کلمه توو گلوم جمع شده که صدام در نمیاد. گلوم درد می‌کنه. صدای بارون میپیچه توی اتاق، توی کوچه، توی شهر. صداشو می‌شنوم که میگه من هستم هنوز.. خوابم میاد. چقدر بد شدن این روزا.. تقویم می‌خواد بگه پاییز تموم.. من ولی میگم پاییز تموم نمیشه. همیشه هست. خودش شاید نه، ولی نشونه هاش هست. غمش هست. غربتش هم هست.. صدای بارون؟ کدوم یکی؟ اونی که سقوط میکنه؟ یا اونکه می‌خوره به زمین و متلاشی میشه؟ ..  اینا فرق دارن. اومده بودم چشماتو ببینم که افتادم. اون روز حال قطره‌ها رو فهمیدم. همون موقع فهمیدم صدای بارون، همون که سقوط می‌کنه، قشنگتره؛ واقعی تره. متلاشی شدنش هم دردناک‌ترینه. من که صد بار گفتم رفتن خوب نیست. من که گفتم اون که میره، رد پاش می‌مونه توی چشمای اون که مونده. رد پاش می‌مونه توی ذهنش، وسط خاطره هاش، روی دلش، روی گلوش. من که گفتم نمی‌خوام اونی باشم که می‌مونه.‌ گفتم که نمیخوام روی دلم رد پا باشه. گفتم که نمیخوام رد پام جایی بمونه. گفتم از تیک تیک ساعت بدم میاد؟.. یادم میاره. یادم میاره محدودم. یادم میاره زمان محدود کننده‌س.. زمان،  مکان،  جسم،  ماده، .. هرچی که یادم بیاره ‌چقدر پرنده نیستم، محدود کننده‌س.. بال؟.. خب معلومه که دارم. وقتی گم شدم اونم گم کردم.. گفتم گم شدم؟ گفتم خسته‌ام از این همه گم شدن؟.. دوس دارم برم بیرون، زیر بارون.. پاییز؟.. بگم بمون، می‌مونه؟ عی آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 90 تاريخ : پنجشنبه 30 آذر 1396 ساعت: 11:53

بلاتکلیفی ​حس بدیست. انگار که یک حشره رفته باشد توی سرت و روی مغزت راه برود. آنوقت با دقت و بی حرکت، برای پیدا کردن موقعیت حشره، فکر کنی ببینی کجای مغزت پاهای کوچکش را  حس می‌کنی. همزمان، به اینکه چگونه می‌توانی آن را از جمجمه‌ ات بیرون بکشی فکر کنی.‌ و بدانی بدون جراحی نمیشود بیرونش آورد، و جراحی بلد نباشی. و از بوی خون بدت بیاد. و‌ از بوی الکل بدت بیاد. و فکر کنی شاید بد نباشد اگر همانجا بماند. و اگر همانجا بماند، تا ابد زجر می‌کشی. و ندانی باید چه کنی.‌ و هِی ندانی و ندانی و ندانی. + نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 2:8&nbsp توسط مترسک  |  آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 113 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 10:48

آدمها آرام آرام محو میشوند؛ برای همین از قبل میشود محو شدنشان را تشخیص داد. آنها کم کم کمرنگ می‌شوند​ و وقتی کاملاً رنگشان را از دست دادند، محو می‌شوند​. مثل عطرِ پرتقالِ پیچیده داخل خانه می‌ماند​. اوایل میفهمی هست، سعی میکنی عطرش را نفس بکشی. اما همین که حواست کمی پرت شود، کم کم​ کمرنگ می‌شود. میفهمی عطر پرتقال هنوز هست، میفهمی داری نفسش میکشی، اما آرام آرام دیگر حسش نمی‌کنی. ناگهان به خودت می‌آیی و می‌بینی دیگر عطر پرتقالی، نیست. رفته و محو شده است. آدمها هم همینطور محو می‌شوند​. اوایل از بودنشان لذت می‌بری. اما بعداً ، نقششان در زندگی ات کمرنگ می‌شود. کمی بعد از آنها غافل می‌شوی، آنوقت یک روز به خودت می‌آیی و می‌بینی نیست. رفته. هرچه هم که بخواهی دنبالش بگردی فایده ندارد که ندارد. + نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم آذر ۱۳۹۶ساعت 4:3&nbsp توسط مترسک  |  آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 88 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 10:48

این دیوار خیلی سرده. تابستون و زمستونش فرقی نداره. فرق نداره هوا سرد باشه یا گرم. همیشه سرده. همیشه یخه. تابستونا خیلی خاطر خاه داره. بقیه وقتی گرمشون میشه و حس میکنن دارن میپزن از گرما، میان تکیه میدن بهش. زمستونا ولی کسی بهش اهمیت نمیده. میرن می‌چسبن به بخاری. کلا دیوارای گرمِ نزدیکِ بخاری، حس گرم و امنِ خونه رو تداعی می‌کنه. ولی از این دیوار سرد فاصله می‌گیرن. انگار کسی دوسش نداره. آخه سرده. نزدیکش بمونن مریض میشن. حق دارن اگه فقط از دور بخان نگاش کنن. این روزا خیلی سردتر شده. انگار از همیشه سردتره. دیشب دیدم قطره های آب روش نشسته بود. صبح چندتا پتو انداختم روش. شاید یکم گرم شد. شاید مثل قبل سرد شد و از این حالتِ سردتر اومد بیرون. اگه نشد، بخاری رو میارم کنارش روشن می‌کنم. فکر کنم دیشب گریه کرده بود. + نوشته شده در  دوشنبه بیستم آذر ۱۳۹۶ساعت 11:49&nbsp توسط مترسک  |  آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 86 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 10:48

همیشه میگه« پیدات کنن، میبرنت بیمارستان روانی بستریت میکنن.»  خودشم می‌دونه چقدر از بین بقیه بودن بدم میاد. می‌دونه از دیده شدن بدم میاد. می‌دونه منم و سایه و سکوت. می‌دونه اگه همه چیو کُروی میساختن، اونوقت ما آدمای گوشه گیر، زودتر از همه تلف می‌شدیم از بی گوشه‌گی. می‌دونه از شلوغی فراری ام. می‌دونه از سروصدا متنفرم. می‌دونه چی عذابم می‌ده. منو می‌بره جاهای شلوغ، و وادارم می‌کنه حرف بزنم. و من آب میشم و میمیرم و زنده نمیشم. می‌دونه هر لحظه ممکنه گوشامو بگیرم و جیغ زنان بدَوم بیرون و پشت اولین درختی که می‌بینم قایم شم و اشک بریزم، ولی​ بازم عذابم میده. اون خیلی چیزا رو می‌دونه. مثلاً تعداد کل دوستای من، از تعداد انگشتای دستم کمتره. یا اینکه از سیاستمدارا بدم میاد. یا اینکه از نظر من قرمز، رنگ بی‌خودیه. اون نمی‌دونه یه پلنگ زرد رنگ شده بهترین دوستم. نمیدونه من گم شدم. برچسب‌ها: گم_شدگی + نوشته شده در  سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۶ساعت 5:39&nbsp توسط مترسک  |  آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 86 تاريخ : شنبه 25 آذر 1396 ساعت: 10:48

NILOBLOG.COM لطفاً کلمه عبور اختصاصی برای دسترسی به این مطلب را وارد کنید » نمایش این صفحه بدین معناست که نویسنده وبلاگ یک مطلب را بصورت رمزدار درج کرده است و برای مشاهده کامل مطلب نیازمند آن هستید که کلمه عبور مرتبط با این مطلب را دانسته و وارد کنید. آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 41 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 11:13

_ بازم که اینجا نشستی! + اومدی چیکار؟ میخوای بازم بگی ثبات شخصیتی ندارم؟ آره خب ندارم. تو​ راس میگی. زده به سرم. دیوونه ام. خرم. نمی‌فهمم. بیشعورم. هیچی حالیم نیست. جامعه گریزم.‌ الانم برو بیرون. نمیخوام ریخت هیچکیو ببینم. ( وی گوشه ی اتاق، روی زمین نشسته و زانوهایش را بغل می‌کند و زل می‌زند به پنجره) _ دلت نمی‌گیره اینجا؟ + اون پنجره وسطیه رو می‌بینی؟ ( و به سمت پنجره اشاره میکند) _ آخه پشت پنجره ی مات که نمیشه چیزی رو دید. پنجره رو باز کنم؟ + لازم نکرده. آخه کوری، نمی‌بینی. آفتاب که بزنه می‌خوره به اون پنجره. اونم نورشو بازتاب می‌ده توی همین پنجره ی اتاق. اینجوری جفتشون آفتاب دارن. وقتی هم آفتاب نباشه، هیچکدوم آفتاب ندارن. اونموقع دلم می‌گیره. حالا جوابتو گرفتی. برو بیرون. _ با آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 96 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 11:13

شهریار میگه: ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست عالمی داریم در کنج ملال خویشتن عالمی که آدم در کنج ملالش داره، به خودش مربوطه و همون چیزیه که خوب یا بد، به کسی غیر از خودش مربوط نیست. مگه اینکه کسی پیدا بشه که بخواد، اون آدم رو تغییر بده. که در نهایت، حتی اگه بهتر شده باشه، گند زده به عالمی که از اول واسه آدم بوده. یعنی شوما هر چه در تغییر یک آدم ( هرچند در مسیر مثبت) قدم برداری، اون آدمو از خودش دور کردی. شوما نمی‌فهمی، ولی راه دادن کسی به عالمی که آدم واسه خویشتن داره، اصلا کار آسونی نبوده و نیست. شوما عالمی رو تصور کن که کنج ملال آدم، فقط یه ساکن واقعی داره. وقتی میخوای اون آدمو تغییر بدی، باید بری ببینی کنج ملال اون آدم چه خبره. وقتی فهمیدی یه راه پیدا می‌کنی که وارد آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 83 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 11:13

بعضی وقتا وسط دو راهی می‌مونی و واسه اینکه بتونی یه تصمیم درست بگیری ( حتی در مورد چیزایی که شاید زیاد مهم به نظر نیاد، اما واست مهمه)، لازمه که فکر کنی. منظورم اینکه بشینی ببینی فلان چیز برات خوبه، پس باید فلان کار رو انجام بدی، نیست. من آینه...ادامه مطلب
ما را در سایت آینه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fasle-sokout بازدید : 145 تاريخ : جمعه 19 آبان 1396 ساعت: 3:16